Arghoan - Purple, unknown

Thread: Arghoan - Purple, unknown

Tags: arghoan, poem, purple
  1. scent-of-rain said:

    Post Arghoan - Purple, unknown

    Hello everyone.
    Could anyone please be so kind and translate this poem for me?
    Thank you to anyone who attempts in advance.

    ارغوان شاخه*ی هم*خون جدا مانده*ی من
    آسمان تو چه رنگ است امروز؟
    آفتابی*ست هوا؟
    یا گرفته*ست هنوز ؟
    من در این گوشه که از دنیا بیرون است
    آفتابی به سرم نیست
    از بهاران خبرم نیست
    آنچه می*بینم دیوار است
    آه این سخت سیاه
    آن چنان نزدیک است
    که چو بر می*کشم از سینه نفس
    نفسم را بر می*گرداند
    ره چنان بسته که پرواز نگه
    در همین یک قدمی می*ماند
    کورسویی ز چراغی رنجور
    قصه پرداز شب ظلمانی*ست
    نفسم می*گیرد
    که هوا هم اینجا زندانی ست
    هر چه با من اینجاست
    رنگ رخ باخته است
    آفتابی هرگز
    گوشه*ی چشمی هم
    بر فراموشی این دخمه نینداخته است
    اندر این گوشه*ی خاموش فراموش شده
    کز دم سردش هر شمعی خاموش شده
    باد رنگینی در خاطرمن
    گریه می*انگیزد
    ارغوانم آنجاست
    ارغوانم تنهاست
    ارغوانم دارد می*گرید
    چون دل من که چنین خون*آلود
    هر دم از دیده فرو می*ریزد
    ارغوان
    این چه رازی است که هر بار بهار
    با عزای دل ما می*آید؟
    که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است
    وین چنین بر جگر سوختگان
    داغ بر داغ می*افزاید؟
    ارغوان پنجه خونین زمین
    دامن صبح بگیر
    وز سواران خرامنده*ی خورشید بپرس
    کی بر این درد غم می*گذرند ؟
    ارغوان خوشه*ی خون
    بامدادان که کبوترها
    بر لب پنجره باز سحر غلغله می*آغازند
    جان گل رنگ مرا
    بر سر دست بگیر
    به تماشاگه پرواز ببر
    آه بشتاب که هم پروازان
    نگران غم هم پروازند
    ارغوان بیرق گلگون بهار
    تو برافراشته باش
    شعر خونبار منی
    یاد رنگین رفیقانم را
    بر زبان داشته باش
    تو بخوان نغمه ناخوانده*ی من
    ارغوان شاخه هم*خون جدا مانده*ی من

    سایه
     
  2. scent-of-rain said:

    Default

    I'm guessing that it's very hard
     
  3. pinky_girl's Avatar

    pinky_girl said:

    Default

    Quote Originally Posted by scent-of-rain View Post
    I'm guessing that it's very hard
    Oh yeah...It's more than hard...I can't even get close to it
     
  4. scent-of-rain said:

    Default

    Quote Originally Posted by pinky_girl View Post
    Oh yeah...It's more than hard...I can't even get close to it
    Haha I'm sorry :/
    Maybe if someone could only translate some of it ?

    هوشنگ ابتهاج
    ارغوان ٬ شاخه هم خون جدا مانده من
    آسمان تو چه رنگ است امروز
    آفتابیست هوا
    یا گرفته است هنوز
    من درین گوشه که از دنیا بیرون است
    آسمانی به سرم نیست
    از بهاران خبرم نیست
    آنچه می بینم دیوارست

    آه ازین سخت سیاه، آنچنان نزدیک است
    که چو بر میکشم از سینه نفس
    نفسم را بر می گرداند

    ره چنان بسته که پروازِ نگه
    در همین یک قدمی می ماند

    کور سویی زچراغی رنجور
    قصه پرداز شب ظلمانیست
    نفسم می گیرد
    که هوا هم اینجا زندانیست

    هر چه با من اینجاست
    رنگ رخ باخته است
    آفتابی هرگز گوشه چشمی هم
    بر فراموشی این دخمه نینداخته است

    اندرین گوشه خاموش فراموش شده
    کز دم سردش هر شمعی خاموش شده
    یاد رنگینی در خاطر من گریه می انگیزد

    That's all I need, really
     
  5. pinky_girl's Avatar

    pinky_girl said:

    Default

    ارغوان ٬ شاخه هم خون جدا مانده من
    The judas-tree! my separated branch which has the same blood of mine!

    آسمان تو چه رنگ است امروز
    What's the color of your sky, today?

    آفتابیست هوا
    Is it sunny?

    یا گرفته است هنوز
    Or still gloomy?

    من درین گوشه که از دنیا بیرون است
    I, in this corner which doesn't belong to word(=which is outside the world)

    آسمانی به سرم نیست
    have no sky above my head

    از بهاران خبرم نیست
    I have no news about springs

    آنچه می بینم دیوارست
    What I see is wall

    آه ازین سخت سیاه، آنچنان نزدیک است
    Oh this hard and black wall! It's too near that

    که چو بر میکشم از سینه نفس
    When I let out a breath from my chest

    نفسم را بر می گرداند
    It(= the wall) push it(=my breath) inside (= The wall doesn't let him breath easily)

    ره چنان بسته که پروازِ نگه
    The path is so blocked that the flight of look

    در همین یک قدمی می ماند
    can't go even a step further


    کور سویی زچراغی رنجور
    A very weak light from a weak lamp

    قصه پرداز شب ظلمانیست
    is the storyteller of pitch dark night

    نفسم می گیرد
    I can't breathe

    که هوا هم اینجا زندانیست
    Cause the air is also imprisoned here

    هر چه با من اینجاست
    Whatever that is with me here,

    رنگ رخ باخته است
    has lost its color

    آفتابی هرگز گوشه چشمی هم
    بر فراموشی این دخمه نینداخته است
    A sun never glanced at oblivion of this crypt

    اندرین گوشه خاموش فراموش شده
    In this mute forgotten corner

    کز دم سردش هر شمعی خاموش شده
    that its cold breath has blown every candle

    یاد رنگینی در خاطر من گریه می انگیزد
    A colorful memory in my mind makes me cry
     
  6. scent-of-rain said:

    Default

    Thank you so so much ! <3 this was great reading. Even in English I can feel the beauty of the poem, thanks to you that is!
     
  7. pinky_girl's Avatar

    pinky_girl said:

    Default

    yeah it's a nice poemyou're welcome